مشعل

شبانه گرد گل پروانه گشتم، به یاد تو به گل بس راز گفتم، حکایت ها که با تو گفته بودم ، به جای تو به گل ها باز گفتم

مشعل

شبانه گرد گل پروانه گشتم، به یاد تو به گل بس راز گفتم، حکایت ها که با تو گفته بودم ، به جای تو به گل ها باز گفتم

مرد خانه مان سوز

یتمان زیادی این روز ها مردی را فراموش نمی کنند که دست محبت آمیز پدران آنان را از سر شان کوتاه کرد!

زنان ناقص العقل را از زندگی عزت به زندگی ذلت بار کشاند!

مرد که در نفاط مختلف ایران و عراق تجارت زنان بیوه راه انداخت.

یادم نمی رود مادر و پدرم از الکی دعوا کرده بود، فردای آنروز در ماشینی نشسته بودیم و مادرم غمگین، زنی کنار مادرم نشسته بود و گفت: چرا رنگت پریده است؟

مادرم گفت: با شوهرم دعوا شده. 

زن احمق گفت: چرا طلاق نمی گیری مانند ما زندگی کنی!

عربا همه چیز میدهد و بدون درد سر زندگی میکنی‍ !

مادر نادانم نیز راه طلاق گرفت و خانه ما زندانی بیش نبود تا اینکه مرا از مهر و محبت پدری دور کرد.

وقت وارد مجتمع ویران شده، شدم دیدم کودکان زیادی که پدر و مادر آنان زنده است اما یتیم شده است.

ندانم خدا جواب خواهد داد.